اینبار واقعن خسته شدم. واقعن خسته شدم. خسته شدم از اینکه بعضی آدما بهم آسیب زدن و هیچی نگفتم. همیشه بهشون حق دادم. همیشه خودمو جای اونا گذاشتم و بهشون حق دادم و بغضم رو قورت دادم. اما دیگه خسته شدم. میخام مثل بقیه هومو اینسیپینس ها نفرت رو بچشم. همونقد که عشق منطقیه نفرتم هس، پس چرا باید خودمو ازش محروم کنم؟؟ میخام به کسایی که آزارم دادن بگم ازشون متنفرم، اما قبلش باید به خودم اینو بگم. پذیرفتنش سخته، اما منم میتونم بیزار باشم از بعضی آدما. پذیرفتنش سخته، اما من دارم عوض میشم. نمیتونم دلیلی ببینم برای اینکه مثل گذشته بمونم. میتونم متنفر باشم و این بهم کمک میکنه. اصلن لعنت به بعضی آدما.
به تخمم اگه این منو یه احمق کم شعور تمام عیار میکنه. میخام احمق باشم تا اینکه خون دل بخورم. تا اینکه شب بشینم نو سکوت و تاریکی اشک بریزم.
ببین... ازت متنفرم!!!