میگوید خوب مینویسی. چه میدانم.
هرگز فراموش نمیکنم که دو سال و اندی پیش برای تحت تاثیر قرار دادنش دوباره شروع به نوشتن این جور چیزها کردم. همه چیز آن روزها متفاوت بود. هیچ کداممان فکر نمیکردیم ممکن است جوری شود که امشب من در حال نوشتن این باشم، پس از یک روز کامل بحث و جدل بینمان. او قرار بود برود، خیلی زود، و حتا ممکن بود هرگز نبینمش. با این همه، دیدمش، و باز هم دیدمش، و باز هم دیدمش. یک سال و چند ماه، به جز وقفههایی که میافتاد بینش، تقریبا هرروز همدیگر را میدیدیم.
ولی او رفت، و من نمیدانستم باید از رفتنش شاد باشم یا غمزده. کمی بعد دریافتم که این دو حالت واقعا چندان هم متناقض یکدیگر نیستند. از آن روز، یا بهتر است بگویم آن شب، دائما هم از رفتنش شاد بودم و هم غمزده.
منتها کمی دیر رفت. همه چیز به خاطر این فاصله زمانی عوض شد.
همیشه در هر دوی ما ترس از وابستگی وجود داشت. وابستگی به کسی که شاید هرگز نمیدیدش. من به روی خودم نمیآوردم البته. هرچند او باهوشتر از این حرفهاست. همیشه به راحتی میفهمید که چیزیم هست یا نه، با نگاه به لبهای افتادهام، ابروهای اخم کردهام، یا فقط لحن حرف زدنم. حتما همیشه همه چیز را دربارهی ترس من میدانسته. حتما همیشه میدانسته که تنها کسی نیست که از با کس دیگری بودن میهراسد.
اما همین فاصلهی زمانی بود که ترسم را فروریزاند. به خصوص آن اواخر. به نظر ترس او نیز ریخته بود. خودش میداند، من خاطرات و حرفها و نگاههای خوبش را هرگز از یاد نمیبرم.
هرگز حرفهایش دربارهی "ما" شدنمان و جدایی ناپذیریمان حتا با وجود هزاران کیلومتر فاصله و گذر سالها را در خیابان مرزداران از یاد نمیبرم. هنوز نمیتوانم باور کنم که همین چندی پیش گفت به نظرش آن حرفها احمقانه بوده است.
هنوز نمیتوانم باور کنم حرفهای چندین روز گذشتهاش را. هنوز نمیتوانم باور کنم چیزی که با تعریف کردن یک خواب آغاز شد با تعریف کردن یک خواب دیگر ممکن است تمام شود. قبل از آن خواب که برایش دو سال و اندی پیش تعریف کردم مصمم شده بودم که او را فراتر از یک دوست ندانم. و امروز، صبح همین امروز، با تعریف کردن یک خواب دیگر، خوابی که پس از صدها بار دیدن چهرهاش در آن چهرهاش را به وضوح میدیدم و نوازش میکردم و میبوسیدم، فهمیدم که دیگر بعضی چیزها مانند گذشته نیست.
انگار همه چیز باید فرق کند و به پیش از تعریف خواب نخستین بازگردد. گویی همهی اینها خوابی بیش نبوده.
*****
این چیزها همه چرند و بیخود است. سرمان شلوغ است و کار و زندگی داریم.