-
ها؟
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1394 00:04
به قدری از زمانی که این وبلاگ رو ساختم دور شدم که دیگه حتا با اسمش احساس نزدیکی نمیکنم. احساس میکنم دور شدم. از همه چیز. کلا. حتا احساس میکنم دیگه بلد نیستم فارسی هم بنویسم (اگه هیچوقت بلد بودم). من آدم بدی نیستم! باور کن! فقط گاهی ضعیفم. همین. همین؟! کم چیزی نیستا!! چیکار کنم دیگه؟ گه نخور. چیکار کنم دیگه بدترین...
-
Burden
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1393 22:33
How long can one be a burden on a friend's shoulder? Not too long. I suppose the core of the reality of all the problems came to my mind at a rather high cost. It breaks my heart to see you upset, especially when the cause has been me. I can't see though, why it has been so hard for me to find out that no friend, no...
-
خواب
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 21:42
میگوید خوب مینویسی. چه میدانم. هرگز فراموش نمیکنم که دو سال و اندی پیش برای تحت تاثیر قرار دادنش دوباره شروع به نوشتن این جور چیزها کردم. همه چیز آن روزها متفاوت بود. هیچ کداممان فکر نمیکردیم ممکن است جوری شود که امشب من در حال نوشتن این باشم، پس از یک روز کامل بحث و جدل بینمان. او قرار بود برود، خیلی زود، و حتا...
-
Burden
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 00:48
There seems to be absolutely no way through which I may be able to rid myself of this huge burden, given onto me by whatever cruel force that dwells in this world. I don't even know myself if my annoying behaviour, which at least seems as if I try to show myself off is actually what it seems to be, or what I think it...
-
Ideas
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 21:01
I wrote this in the Cellular Biology class. since it has no date, I can't tell precisely when I wrote it, but i think it was about 2-3 months ago. We appear to cease to exist without our delusions. It seems to be that we do not have anything of our own. our free will, our goals and aims, our values, and our actions...
-
"اعتراف"
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 02:15
میخوای باهات روراست باشم؟ خودم نمیخوام. بنظرم با هر کسی نمیشه روراست بود، و هرکسی ممکنه اینو بخونه. ردسته خیلی وقته دست به اینجا نزدم و کلی خاک خورده، اما فکر میکنم هنوز کسی پیدا میشه که بشینه و اینا رو بخونه. پس باهات روراست نخواهم بود. یادت نره که تو هم احتمالا زیرمجموعهی همون "هرکسی" به حساب میای... اوه....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 23:49
Thanks sincerely for telling me all that you should have told me. You just showed me clearly why I feel I don't deserve being loved: because I really don't.
-
آدمهای دانشگاه تهران
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 17:44
در این پست به هیچوجه قصد ندارم قضاوتی فردگرایانه از تک تک آدمهای دانشگاه ارائه دهم. در واقع میخواهم به طرزی کوردلانه، و با طنزی بیخود و کم معنی که شاید بتوان آن را به عنوان مسخرگی مبتذل من بیان کرد، و من به هیچوجه به چنین افکاری از سوی خوانندگان احتمالی که توقعشان را هم دارم اعتراض نخواهم کرد. در واقع می توانم تا حد...
-
بچه
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 13:55
یه تیکه از من هست که ب شدت بچه س. و تو خفه ش میکنی.
-
بچه
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 00:35
یه تیکه از من هست که ب شدت بچه س. و تو خفه ش میکنی.
-
اهمیت
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 00:02
البته من فکر نمی کنم که "اهمیت داشتن" چیزی باشد دارای وجود خارجی. و در هر صورت من هرگز ندانستم که عبارت "وجود خارجی" از کجا میاید و دقیقا به چه معناست، اما حدس میزنم به معنای وجود داشتن در خارج از فضای ذهنی انسانها باشد. بگذریم از اینکه از این گذر تقریبا هیچ چیز وجود خارجی نخواهد داشت و بگذارید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1392 16:28
A stupid man talking on the TV made me think about this. I guess there are many people that think the problems we face in our modern lives need to have definite solutions. But I must disagree. What we have come upon today has never existed in the past. And no one has ever foreseen it. Thus, the small and large...
-
My Story
شنبه 19 مردادماه سال 1392 04:45
When you study a certain field of knowledge, you tend to think based on what you learn there. In the past two years, I have become an entire different person. In physical form, I have grown. One can obviously see the difference between how I looked before and how I look now. One might tend to think of me as simply...
-
Warning!
جمعه 21 تیرماه سال 1392 12:48
Never laugh at anyone's tears. You don't know how that makes them feel.
-
آزار
جمعه 21 تیرماه سال 1392 02:09
چیزی که واقعن آزارم میده اینه که دلایل بیخود ناراحت شدنم دیگه برات مهم نیستن.
-
دانشگاه
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 10:30
واقعن فک نمیکردم صرفن هوای دانشگاه تا این حد بهم روحیه بده. امروز صبح ۴۵ دقیقه زیر دوش بودم و به این فک میکردم ک احتمالن نمیشه از توی آدم یهو ی نیروی ناشناخته ای در بیاد و باعث تکون خوردنش بشه. واقعن لب پرتگاه نا امیدی بودم... محیط دانشگاه بعضی حسای قوی رو برام زنده میکنه. اون حس علاقه شدیدی رو ک ب یاد گرفتن دارم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 00:17
امشب، تقریبن یک سال گذشته م داره میاد جلوی چشام. بیشترش از اونجایی که رفتم دانشگاه. یادمه جلسه اولو. ساختار و تنوع گیاهی داشتیم. با زمانی. یادم نمیاد چی میگفت، اما حسیو که اونموقع داشتم یادمه. حس ورود به یه دنیای جدید. نه تنها دانشجو بودم، دانشگاهم تهران بود. شهری که زمین تا آسمون با اونجایی ک توش بزرگ شدم فرق داره....
-
a life lesson
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 20:56
There are a couple of things I did learn from what has been happening in the past ten days and reached its climax today, putting me under stress. 1. One can never truly rely on others. Specially when it comes to matters of money. Even if the other is their father. 2. One should never promise money they don't possess....
-
فایرفاکس
شنبه 1 تیرماه سال 1392 10:22
فایرفاکس برای اندروید خوبه. با بروزر خودش نمیتونستم پست بذارم.
-
:)
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 08:23
شاید اینو ندونی... اما همیشه، همه اون وختایی ک با همیم، همه اون وختایی ک دوتایی داریم کنار هم راه میریم، اون وختایی ک ی نفر از کنارمون رد میشه و دو قدم ک رفت اونورتر اداشو در میاریم، یا میگیم "اوف عجب چیزی بود"... اون وختایی ک کنار هم نشستیم، تو کافه یا رستوران یا تو تاکسی، اون وختایی ک با هم بحثای فلسفی...
-
احساس نیاز
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 17:16
راستش نمیدونم تویی ک الان داری اینو میخونی تا حالا این حسو تجربه کردی یا نه. حتا اگه همذات پنداری هم بتونی بکنی، واقعن فرقی ب حال من نداره. با این همه اینجا مینویسمش. احساس میکنم بیخود و بیهوده ام. احساس می کنم ب درد هیچی نمیخورم، یا اگه ب درد چیزی بخورم، اون چیز ارزشی نداره. وختی نمیتونم ب کسی ک از همه برام مهمتره...
-
The Human's Life
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 20:54
Almost all of us have at least once asked ourselves: "What is the meaning of life? Why do I exist?" and questions as such. Most of us claim to find answers to that, through philosophy, through religion, through revelation, or through faith. I venture to call them all false, and as hollow as the question...
-
ام...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 21:47
نمیدونم چجوری اینو بگم. هروقت میام بنویسمش وبلاگ دم دستم نیس. کلن چنین چیزی رو میخام بهت بگم: خیلی دلم برات تنگ شده. بیشتر از اونی که فکرشو بکنی. بیشتر از هر وقت دیگه ای. همش به این فک میکنم که بیام یاهو مسنجر و ببینم مسج دادی. هر چیزی. یه جفت کفش خریدم که مطمئنم ببینیشون خوشت میاد ازشون. یه "بولیز" هم خریدم...
-
It's Hard.
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 01:46
It's way harder than what I imagined. I hope at least it turns out good.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 23:22
ینی درین حد ک یکی تو یاهو مسج میده، قلبم تندتر میزنه.
-
Embarrassed
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 22:48
Last night I accidentally ran into four of your paintings on facebook. When I saw them, I was... shocked. I couldn't move. I couldn't talk. I could barely breathe. It wasn't the technique that had me fascinated (although that was fantastic too), but their soul. The sensation behind them. I simply felt I didn't know...
-
Painful
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 22:23
I wouldn't have exaggerated if I called this state of us being departed painful. I... hope you read these. But I still can't know.
-
گذشته
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 01:21
همه چیز اینجا بیش از آنچه میپنداشتم آزارنده است. اینجا همه چیز مرا به یاد گذشته میاندازد. فکر می کردم گذشته به من کمک می کند که خود را بیابم، اما ظاهرا اینگونه نیست. ظاهرا تنها اتفاقی که می افند این است که من به روشنی یک چیز را درمی یابم: من به گذشته تعلق ندارم. گذشته آن چیزی است که باید از آن بگذرم. باید خودم را از...
-
The Sensation
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 23:02
This was supposed to be posted hours ago, but there was no working internet connection at the airport. The sensation gets stronger with every minute passing. "The beginning of a new era" rings in my ears. Everything seems more dramatic, I find it hard to explain how. Everything seems to be refreshing itself....
-
New Year
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 01:38
This is my new year's post. I know, it's not the new year yet, but I felt it coming a few moments ago, as I was staring at myself in the mirror. I felt it approach me with haste. I do not aim to write a retrospect on the year past, but what I can see happening to myself in the coming one. This makes me think,...