"اعتراف"

میخوای باهات روراست باشم؟
خودم نمیخوام. بنظرم با هر کسی نمیشه روراست بود، و هرکسی ممکنه اینو بخونه. ردسته خیلی وقته دست به اینجا نزدم و کلی خاک خورده، اما فکر میکنم هنوز کسی پیدا میشه که بشینه و اینا رو بخونه. پس باهات روراست نخواهم بود. یادت نره که تو هم احتمالا زیرمجموعه‌ی همون "هرکسی" به حساب میای...

اوه. یه لحظه از دستم در رفت روراست شدم. بهت برخورد؟ آره؟ دیدی؟ روراست بودن یکی از نتیجه‌های احتمالیش همینه. بهت برمیخوره. اگه ما آدما میخواستیم همیشه با هم روراست باشیم که نمیشد. اصلا لعنت به کسی که بگه دروغ بده. دروغ خیلی هم خوبه. دروغ یکی از انسانیترین چیزهاست، یعنی به ندرت میبینی جانوری غیر از انسان دروغ بگه. اصلا یه بحثه توی رفتارشناسی، بهش میگن "نشانه‌های صادقانه"، یا حداقل این چیزیه که حدس میزنم ترجمه‌اش کرده باشن. بهش تو انگلیسی میگن "Honest Signals". حوصله و قصد ندارم که الان اینجا درباره‌ی این سیگنالهای صادقانه بحث کنم، فقط سربسته میگم که استراتژی دروغ گفتن یا استفاده از سیگنالهای غیرصادقانه تقریبا هیچوقت پایدار نیست.

خیلی لحنم بد بود؟ احساس کردی از واژه‌ی "انسانی" نادرست استفاده کردم و شاید بهتر بود بجاش میگفتم "بشری"؟ تقریبا عمدی بود. حداقل چند یار پیش اومده که با کسی بحث کنم و طرف بگه: اینا (مثلا فرض کنید آدمای جوامع 5000 سال پیش) از ما متمدنتر بودن، و من بگم که حتا اگه از نظر اخلاقی از ما بهتر بودن (که خب شدیدا مخالف این هم هستم) داری از واژه‌ی "تمدن" نادرست استفاده میکنی. والا تا جایی که من میدونم تمدن سه حرف ریشه‌ی عربیش م-د-ن است که توی کلمه‌ی "مدینه" به معنای شهر دیده میشه. تمدن هم تا جای که من میدونم یعنی "شهرنشینی". یعنی آقاجون، خانم
محترم، اگرم اخلاقیات تو جوامع ساده‌تر سطحش بالاتر بوده، این هیچ به معنای شهرنشینی نیست.

همه‌ی اینا رو گفتم که توضیح بدم چرا عمدا گفتم انسانی و نه بشری. میخواستم یه جور تضاد برقرار کنم بین وقتایی که اگه یه واژه رو با یکی دیگه جایگزین کنی معنی اشتباه میشه و جاهایی که نمیشه، مثل قضیه‌ی "تمدن"، و وقتایی هست که با جایگزین کردن اصل معنی تغییر نمیکنه. در هر دو مورد، من عمدا از این واژه ها استفاده میکنم چون میخوام ذهن مخاطب رو به چالش بکشم. اگه حوصله داشته باشم از این کار لذت میبرم.

بازم چیزی تو لحنم بود که ذهنتو اذیت کنه؟ خودم احساس میکنم مثل خیلی وقتا لخت حرف زدم. بی سانسور. مثلا احساس میکنم جوری حرف زدم که انگار احساس دانای کل بودن میکنم، یا مثلا میخوام دانسته‌هامو به رخ بکشم. اینو خودمم درک نمیکنم. جدی میگم.

نمیدونم چرا جدیدا کمتر این کارو میکنم. لخت حرف زدنو میگم. انگار محافظه کار شدم.
                                                       
                                                                 *************

وقتی میخواستم این نوشته رو شروع کنم قصد داشتم یکم اعتراف کنم. نوشتم "میخوای باهات روراست باشم؟" که بعدش یکم اعتراف اما همون لحظه یادم اومد که نمیتونم باهات روراست باشم. حداقل خیلی نه. اما یکم چرا... راستش ازت میترسم. از همون بچگیم ازت میترسیدم. از اینکه کوچیکترین چیزای منو قضاوت کنی. نمیدونم این ترسم چقدر منطقیه و اگه منطقی نیست چه دلایل و عواملی پشتشه، فقط میدونم هست، و میدونم گاهی واقعا اذیتم میکنه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد