از وختی امپایر رو ریختم خوش میگذره. دوبار کمپینم کرش کرد! هردوبارشم با فرانسه بود. بار دوم کم کم دیگه داشتم ورشکسته میشدم. بجز اون، میتونستم زمزمه های انقلاب رو هم بشنوم. میشه گفت افتضاح میشد اگه به جای لویی شونزدهم، لویی پونزدهم بیننده انقلاب مردمش میشد؟ اینجور تاریخ آلترناتیو؟ کار من بود. به علم و دانش و روشنفکری اهمیت میدم. نمیدونم در اون شرایط کارم درست محسوب میشد یا نه، اما این کار من بود.
این که فرانسه رو ورداشتم بخاطر تعصب قدیمیم نسبت بهش بود. وقتی برای دومین بار کرش کرد احساس کردم میخام با یه کشور نو بازی کنم. بریتانیا؟ دوست ندارم. اتریش؟ زیاد به دریا راه نداره. پروس؟ خیلی خشکه. اسپانیا؟ نمیخام حامی انگیزیسیون باشم! روسیه؟ اووووه خیلی دوره!! کنفدراسی ماراتا؟ این که نشد امپایر! عثمانی؟ پس مدرنیته چی میشه؟! هلند...؟؟؟
هلند عالی بود. جمهوری. روشنفکری. آزادی. دریا. آمریکا. هند. تجارت. فلویت. دشمنای مشخص. اتحاد با بریتانیا. آنسوی دریاها...
اولین اهدافم: گرفتن بروکسل و آزاد سازی فلاندر، یعنی متحد کردن تمام مردمان سرزمینهای پست. گسترش تجارت با آمریکا. گرفتن مستعمرات اسپانیا در آمریکا. رشد علم و تکنولوژی.
هانوفر و وستفالیا و وورتمبرگ خودشون جنگ خاستن. منم بهشون جنگ دادم. آلزاس-لورن رو هم گرفتم که بوربونها هوس تاخت و تاز نکنن. بیشتر آمریکای مرکزی الان مال جمهوریه.
گرفتن میلان از اسپانیا باعث شد بخام تورین رو هم بگیرم. اتریش باید بین اتحاد با هلند و ساووی یکی رو انتخاب میکرد... ساووی.
از اینجا بود که احساس کردم واقعن میشه تو اروپا پیشروی کرد. پاریس رو هم گرفتم. کشورهای ایتالیایی یکی پس از دیگری اعلان جنگ دادن. منم همشونو خرد کردم. رم، ناپل و جنووا مال ماست. همچنین همه ی آمریکای مرکزی و بخش هایی از آمریکای جنوبی. دزدای دریایی کارائیب خیلی جون سخت بودن اما بلخره شکست خوردن. به هیچ ملت سرخپوستی اعلان جنگ ندادم چون واقعن سرسختن. اما قبایل هورون به من اعلان جنگ دادن، منم مونترئال و کبک رو به بریتانیا واگذار کردم تا با سرخپوستا خوش باشن.
عربهای شمال آفریقا عملن هیچی نیستن، اما میشه از سرزمینشون پول در آورد. الجزایر، تونس و ترابلس هم برای ما.
کرس و ساردنی هم برای جمهوری. مادرید هم سقوط کرد. مراکش هم بزودی از صحنه روزگار پاک میشه. با پرتغال میتونیم دوست باشیم...
اما لذتبخشترین چیزی که توی امپایر وجود داره، وختیه که پیشرفتهای علمی رو اعلام میکنه. لینه فلان کرد. سلسیوس چنان کرد. کندانسور الکتریکی اختراع شد. فلان منجم شانس خفنی آورد که تونست رویداد مخفی شدن تیر پشت ناهید رو ببینه... این چیزا رو که میدیدم نزدیک بود اشکم در بیاد:)