عدم

شاید من هم زمانی فکر می کردم مفهومی برای زندگی هست. شاید میپنداشتم زیستن بایدی دارد. شاید حتا، به راهی بهتر برای زندگی می اندیشیدم.

شاید فکر می کردم کارهای ما ابدی هستند. نمی گویم نیستند. جهان بدون هر رویداد کوچک و ناچیزی که در آن بوده است چیز دیگری می شد.

با این همه، امروز، نه از عینک خاکستری بدبینی، بلکه با چشمانی باز و بدون هرگونه فیلتر، می بینم که ژن ها و میم ها اهمیت ندارند. آگاهی این را به من می رساند.

آن روزی که جهان زنده با جهان غیر زنده، از طریق ترمودینامیک شکست ناپذیر پیوند خورد، دیگر ما آنی که بودیم نبودیم. دیگر زندگی آنی که بود نبود. زندگی محکوم بود به از دست دادن مفهوم خود.

جاودانگی مطلق نیست، دیر یا زود همه این اطلاعات که با مفاهیم و مصالح پروتئینی از خود دفاع می کنند از بین می روند. نظم طبیعتا پایدار نیست. ترمودینامیک این را، به ظاهر بی رحمانه، در باطن کاملا بی تفاوت، حکم می کند. حتا اگر جهان محکوم به در هم فرو ریختن نباشد، ما هستیم. اطلاعات پشت پرده ی مفاهیم مخفی شده اند، مفاهیمی که ازلی می نمایند اما جز پوچی هیچ نیستند.

من در زندگی مفهوم شکست ناپذیری نمی یابم، اما دلیلی نیز نمی بینم که از طنابهای آویزانش بالا نروم. طناب پیش روی من است و اگر آن را نگیرم درد بیشتر، پس می گیرم. من آزادم برگزینم درد خام یا درد تلاش را.

مانند دشتی بی پایان است که در گوشه گوشه ی آن آب و علفی پیدا می شود. پس رفتن و درجا زدن مسلما بی حاصل و خسته کننده است. نمی خواهم اینگونه بپوسم، هرچند در نپوسیدن مفهومی نیست. فقط می دانم، چیزی درونم می گوید، نمی خواهم بپوسم. می دانم آن چیز چیست. صدای بی آوا و توخالی ژنهای من است. دلیلی برای مخالفت با آن نمی بینم، پس بهش گوش می دهم.

                                         ********************


زندگی پوچ تر از آن است که از خوبی هایش بگذرم و بدیهایش را به حساب بی رحمی گردون بگذارم. این مفاهیم، هرچند به مانند طبلی اند که صدایشان از توخالی بودنشان است، بعضا چیزهای خوبی هستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد