احساس میکنم در هیاهوی زمان گم شدهام. مانند ابرهایی که دور هم می پیچند. نمیتوانم تشخیص دهم کدامیک از این ابرها هستم. کجا هستم. چه رنگی هستم. چه شکلی هستم. که هستم.
احساس میکنم میدوم بدون اینکه بدانم کجا هستم یا به کدام سو میروم. به کدام سو باید بروم. اصلا بایدی در کار است یا نه. اینجا چه خبر است؟ من که گیج شدهام.
گویی زمان چند روزی از خودش را به حراج گذاشته. هرچند به روزهای دیگر پیوسته است. همین گسستگی اندک نیز احتمالا برایم کافی باشد. برایمان کافی باشد.
شاید این چند روز به خاطرم بیندازد چگونه اینگونه شد.
بهتر است وسایلم را جمع کنم. فردا به سفر میروم.